با سلام خدمت همه دوستان و تشکر بابت روحیه ای که به ما دادید و همراهیتون تا این لحظه
این فن فیکیشن توی این قسمت تموم میشه و امیدوارم از پایانش هم خوشتون بیاد.
بابت کامنت هاتون خیلی ممنون در حدی که ۳۲ کامنت تا این لحظه برای پست قبلی جواب دادم!
امیدورام بازم با کامنت هاتون این پست رو هم بترکونید تا انگیزه ای باشه تا طناز جان به داستان نویسیش ادامه بده:) با تشکر
از داستان لذت ببربد:)
هانس نیم نگاهی به شرلوک انداخت که به آن دو زل زده بود ! شرلوک می خواست سرش را برگرداند اما حالت چشمان شانون در ثانیه ی اخر نشان می داد گمان شرلوک درست بوده
(( اصن تو کی هستی ؟پلیس ))
شانون به صدای زمزمه واری گفت (( ولش کن !))
و سرش زیر گردن هانس پنهان شد و هانس که گویا حواس پرت شده بود سرش را با خشنودی عقب برد و چشمانش را بست و شانون از روی گردنش پایین آمد و شرلوک حالا متوجه کلک کوچک دختر شد !
هانس می خواست پیشروی کند که ناگهان شانون زنجیر را دور دستش پیچاند و وزنش را روی دستانش انداخت و کمی به هوا پرید و با اخرین توانی که داشت با دو پا ضربه ی محکمی به شکم هانس زد . هانس به عقب پرت شد . شانون با دهان بسته لبخند می زد از صدای برخورد پسر به الوار ها دو مرد دیگر که متوجه شدند اتفاقی افتاده بالا آمدند . شانون با دهان بسته پوزخند زد و پسر که شوکه شده بود داد زد این بار به آلمان فوحش هایی داد و به دو مرد گفت که سراغ کار اصلیشان بروند و تا جایی که می توانند دختر را شکنجه کنند سپس کتش را برداشت و بی توجه به پاپیونش که روی زمین افتاده بود با عصبانیت از پله ها پایین رفت !دو مرد هم برای بدرقه اش رفتند ضمن این که سیگارکشیدن و مشروب خوردنشان تمام نشده بود به محض رفتن آن ها شرلوک گفت ((زیرکانه بود !))
شانون چیزی نگفت . دور دستانش کاملا خونی شده بود . شرلوک گفت (( وایسا بزار من بیام ))
شانون سر تکان داد و شرلوک موفق شد زنجیر هایش را کمی ازاد کند . خوبیش این بود که آن ها دستبند نداشتند . کار کردن با زنجیر با این که دردناک بود اما راحت تر بود ! شرلوک به سمت شانون رفت و شانون سنجاقی را که از زیر پاپیون هانس کنده بود را از لای دندان هایش به شرلوک داد . شرلوک سنجاق را میان دستانش پنهان کرد و سر جایش باز گشت و به لطف انشگشتان بلندش سنجاق را داخل قفل فرو کرد شانون زیر لب زمزمه کرد : ((تو رو مایکرافت فرستاده ؟))
شرلوک زیر لب گفت ((اوهوم !))
شانون لبخند زد (( باید برادرش باشی ! شرلوک ! کارگاه مشاور ؟))
شرلوک با توجه به موقعیتی که در آن گیر افتاده بودند ترجیح می داد بیشتر حواسش به قفل باشد صدای کلیک رضایت بخشی از قفل خارج شد ! شرلوک خودش را از زنجیر ها خلاص کرد و سراغ دختر رفت این بار سرکی از پله ها کشید ، شانون گفت (( اونا تا سیگارشونو نکشن و به اندازه کافی نخورن بالا نمی آن ، می خوان خودشونو گرم کنن امروز دو نفرو دارن که کتکشون بزنن !))
شرلوک سنجاق را در قفل چرخاند و گفت (( ترجیح میدم بهش فکر نکنم !))
(( فکر کنم نیروی کمکی که خبر کردی دلشون نمی خواد دخالت کنن ))
شرلوک ابرو بالا انداخت ، هنوز موفق نشده بود قفل را باز کند (( من نیروی کمکی خبر نکردم ! ))
شانون گیج شده بود (( خودت تنهایی ؟ پس آتیش ... ))
شرلوک متوجه موضوع شده بود اما فکر نمی کرد شانون هم فهمیده باشد : وقتی شانون کنده ی آتش را پرت کرده بود باید آتش شروع می شد ، شرلوک متوجه شد نقشه ی دختر همین بوده ، او کنده را بدون هدف گیری خاصی پرتاب کرده بود ، یک کارگاه چوب و یک کنده ی بزرگ آتش . شانون گمان کرده بود نیروهای کمکی آن را خاموش کرده اند و شرلوک می دانست نیرو ی کمکی در کار نیست
(( اونا می خوان بکشنت ، هر دو گروه ! اگر تا الان مداخله نکردن به خاطر دستور مستقیم مایکرافته ولی الان این جان چون کل این جا باید آتیش می گرفت اما نگرفت پس احتمالا دیگه از مایکرافت دستور نمی گیرن ))
قفل باز شد ، و شرلوک سعی کرد تا جایی که می تواند بی سر و صدا زنجیر ها را از دور دست های او باز کند ! شانون گیج شده بود
(( پس الان باید چیکار کنیم ))
از جایش بلند شد و از درد لبش را گاز گرفت شرلوک میخواست کمکش کند که دختر دستش را به نشانه ی منفی بالا برد ، در واقع اگر اجازه می داد شرلوک تعجب می کرد آن هم با تمام چیز هایی که دیده بود
شرلوک لبخند زد :(( باید یک کاری کنیم که تو بمیری !))
صدای قدم ها از پایین پله های می آمد . شانون سریع یکی از زنجیر ها را برداشت و به شرلوک داد (( که بمیرم !؟ آلمانی بلدی ؟ ))
شرلوک چهره ی جدی اش را حفظ کرد .
مرد ها از پایین می امدند و جیزی راجع به هانس می گفتند و می خندیدند . شرلوک زنجیر را دور گردن دختر انداخت و شانون با صدای بلندی فریاد کشید و تقلا کرد مرد ها یک لحظه ساکت شدند و درست لحظه ای که وارد طبقه ی سوم شدند شانون روی زمین افتاده بود و شرلوک به آلمانی فریاد می زد :(( Jetzt bist du ein totes Mädchen ))
هر دو مرد اسلحه شان را به سمت شرلوک گرفتند و فریاد زدند که روی زمین بنشیند و در حالی که به زبان آلمانی چیز های تهدید آمیزی بر زبان می اوردند یکی از آن ها به سمت شانون رفت که روی زمین افتاده بود . شرلوک دست هایش را پشت سرش برد و و روی زمین زانو زد ، تفنگ فقط چند سانت با شقیقه اش فاصله داشت . شانون با وضعیت اسفباری روی زمین افتاده بود ، زنجیری که دو گردنش بود را به یک دست گرفته بود انگار تقلا کرده بود زنجیر را باز کند ، مرد اول اسلحه اش را زمین گذاشت و دقیقا کنار او زانو زد و سرش را جلو آورد تا ببیند که آیا دختر نفس می کشد یا نه . و بعد همه چیز ناگهان عوض شد زنجیری که در دستان شانون بود به سرعت دور گردن مرد پیچید و شانون مثل مار حرکت کرد و خودش را جا به جا کرد تا پشت او قرار گیرد سپس با تمام توانی که در وجود یک دختر بود زنجیر را کشید ، حواس مردی که اسلحه را به سمت شرلوک گرفته بود برای یک لحظه پرت شد و این دقیقا همین چیزی بود که او منتظرش بود . مرد می خواست اسلحه را به سمت شانون بگیرد که شرلوک با حرکت سریع دستش اسلحه را از دستان مرد خارج کرد اسلحه به گوشه ای پرتاب شد . شانون در حالی که فریاد میزد زنجیر را می کشید مرد تقلا می کرد اما به لطف جثه ی ریز شانون اکثر ضربه هایی که به او وارد می کرد آسیب جدی به او نمی رساند و شانون هم مدام جایش را تغیر می داد . شرلوک با مرد اول درگیر شده بود موقعیت مرد را طوری تغیر داد که به تفنگش دسترسی نداشته باشد .
صدای ناله ی شانون برای یک لحظه حواس شرلوک را پرت کرد و مشت محکمی از مرد خورد ، مردی که شانون سعی در خفه کردنش داشت او را به میله ها کوبیده بود و شانون دیگر توان کشیدن زنجیر را نداشت روی زمین افتاد و مرد هم سعی کرد زنجیر که دو سه دوری دور گردنش پیچیده بود را باز کند شرلوک حالا به اسلحه ای نگاه کرد که چند دقیقه ی پیش از مرد دور کرده بود . باید خودش را به آن می رساند این معرکه را هیچ جوری دیگری نمی شد تمام کرد . ولی مهاجم رزمی کار آلمانی به سمتش حمله کرد و او را زمین زد شرلوک با پا به سینه ی مرد ضربه زد و سعی کرد او را از خودش جدا کند
شانون روی زمین افتاده بود و مرد زنجیر را از دور گردنش باز کرد و نعره ای کشید . زنجیر دور گردنش را کاملا بریده بود به سمت شانون حمله ور شد و خواست که لگدی حواله ی پهلویش کند که ناگهان متوقف شد
(( Brauchst du deine pistole ))
اسلحه ای که به سمتش نشانه رفته بود او را متوقف کرد . مرد آن قدر درگیر شده بود که نفهمید شانون اسلحه ی اول را که درست کنارش بود از روی زمین برداشته شانون در حالی که اسلحه را به سمت مرد هدف گرفته بود لبخند زد شانون اسلحه را به سمت مرد دوم گرفت و با اسلحه به بالا اشاره کرد ، مرد دستانش را محتاتانه بالا برد و از روی شرلوک بلند شد . شرلوک سریع برخواست و به سمت شانون رفت در حالی که خاک روی لباس هایش را می تکاند گفت (( بدک نبود !))
مردی که شانون زنجیر را دور گردنش پیچیده بود گفت (( Können Sie nicht schießen))
شرلوک خنده اش گرفت ، اگر شانون را می شناخت هرگز فکر نمی کرد شانون توانایی تیر اندازی به او را ندارد شانون ضامن اسلحه را کشید و این بار به انگلیسی گفت ((می تونیم امتحان کنیم !))
صدای فریاد از پایین پله ها به گوش رسید :(( شرلوک !!))
شرلوک تابی به چشمانش داد (( یعنی حتی پیش بینی نمیکنه که ممکنه این جا آدم کش های حرفه ای باشه که این طور هوار میزنه !))
چهره ی جان از میان پله ها نمایان شد و شانون اسلحه را به سمتش گرفت . شرلوک گفت ((اون با منه !))
شانون ابرو بالا انداخت ، جان با دیدن منظره گفت ((این جا چه خبره ؟))
و اسلحه ای که شرلوک از مرد دور کرده بود از روی زمین برداشت و مثل شانون به سمت دو مرد نشانه گرفت و نگاهی به شرلوک که بدون هیچ وسیله ی دفاعی ایستاده بود انداخت و گفت (( تو نجاتش دادی یا اون تو رو نجات داد ؟))
شرلوک اخم کرد :(( جان ! ))
******
صدای ملایم ویالون در خانه ی ۲۲۱ ام بیکر همراه با بوی ملایم چایی خانوم هادسون آرامش بخش بود . جان تمام زخم های شانون را در خانه بخیه زده بود چراکه رفتن به بیمارستان در آن شرایط خطرناک بود . احتمالا هاپرز ها دنبال شانون می گشتند .
(( باید یک فکری برای این کبودی ها کنیم !))
شرلوک ویالونش را متوقف نکرد . جان گفت ((فکر کنم به هوش اومده ))
شرلوک میان نواختن ویالون گفت (( چند دقیقه ای هست به هوش اومده دکتر واتسون ! فقط داره موقعیتو ارزیابی می کنه ، بهش می گن شوک بعد حادثه هنوز فکر می کنه توی همون کارگاه چوبه !))
جان کنار کاناپه زانو زد و با صدایی که کاملا حس یک دکتر را تداعی می کرد گفت (( دیگه تموم شده ! نگران نباش !))
شانون چشمانش را باز کرد و سرش را گرفت (( سرم !))
جان میخواست چیزی بگوید اما شرلوک به جای آو پاسخ داد (( هورمون آدرنالین توی خونت که توی اون لحظه سرپا نگهت می داشت پایین اومده !الان هر نوع حس بدن درد ، سر درد ، کوفتگی و کلا هر نوع دردی طبیعیه ! عضلاتت مدت زیادی توی یک حالت ثابت بوده و خیلی هم فشار بهشون وارد شده وقتی ... خوب وقتی سعی می کردی اون یارو خفه کنی ! مایکرافت دست به جمجمه من نزن !))
شانون با ناله روی کاناپه نشست . مایکرافت به سمت او برگشت و در همان حال هم چشم غره ای به شرلوک رفت ((خوشحالم زنده ای شانون !گرچه امیدوار بود شرلوک به جای این که خودسرانه عمل کنه اول منو در جریان بزاره ))
شانون زیر لب گفت (( اونا ... شما .... به من دروغ گفتید !))
شرلوک نواختن را متوقف کرد بحث برایش جالب شده بود ، روی صندلی خودش نشست و متمایل به شانون و مایکرافت صندلی را چرخاند . مایکرافت هولمز مثل همیشه لحت آرام و توجیه کننده ای داشت : (( این به صلاح همه بود . حضور تو برای دولتی فعلی آلمان خطرناکه ، اگر بفهمند زنده هستی ... خوب بزارید وارد اون قسمت نشیم !))
(( اونا می دونن من زنده ام !))
شرلوک که نمیتوانست مدت طولانی ساکت بماند گفت (( مایکرافت به لطف سازمان ام آی سیکس یک جوری صحنه رو چید که به نظر بیاد اون جا آتش سوزی شده که مشخصه ایدش رو از کجا آورد ))
و چشمکی به شانون زد . شانون اما در فکر بود (( شرلوک گفت ام اس سیکس هم می خواد من بمیرم !))
شرلوک زمزمه کرد (( اوهوم ))
مایکرافت توضیح داد (( پرونده ی امنیتی تو در طبقه ی فوق محرمانست در کل ۶ نفر ازش خبر دارن که یکیشم هاپرز بوده صحنه سازی که ما انجام دادیم نتیجش اینه که کل ام ای سیکس به غیر از همون ۶ نفر هم فکر می کنند تو مردی ! همین طور هم سرپرستات !))
شانون ناباورانه گفت ((مادرمم .... ؟))
(( بله ، خالت هم فکر می کنه مردی ! متاسفم اما بهتر از این نمیشد این مساله رو حل و فصل کرد ))
شانون از جایش بلند و از درد اخم هایش در هم رفت دور مچ دستانش باند سفیدی پیچیده شده بود (( می تونستید بهم بگید ! میتونستید قبل از این که خودم بفهمم بهم بگید ))
شرلوک به جان اشاره کرد و در حالی که سعی می کرد صدایش به گوش شانون نرسد گفت (( فوق العاده نیست ؟ تو شرط می بستی تا یک هفته نمی تونه تکون بخوره اما ببین آدرنالین چه توانایی به بدن میده ))
جان واتسون به شرلوک اشاره کرد که دهانش را ببند و بقیه هم او را نادیده گرفتند مایکرافت گفت :(( ما برای تو یک هویت جعلی درست کردیم : شانون بلک که اصلیتت اتریشیه ! فقط یک تغیر قیافه ی مختصر مثل تغیر رنگ موهات فکر کنم خوب باشه و در ضمن یک مدت تحت نظر من هستی ، برات یک اتاق در نظر گرفتیم تا وقتی شورا به نتیجه نرسیده که چیکار کنیم مجبوری همون جا بمونی !))
شانون تقریبا فریاد زد :(( من میخوام خانوادمو ببینم !))
مایکرافت بیرحمانه گفت (( تو از اول خانواده ای نداشتی ))
شانون جا خورد . جان گفت ((می تونی انقدر بیشعور نباشی !))
مایکرافت سر تکان داد و شرلوک با نهایت توانش که می توانست به کسی دلداری دهد گفت (( البته اگه برادری مثل مایکرافت داشتی نداشتن خانواده گزینه ی بهتری به حساب می اومد ))
مایکرافت گفت ((بهتره بریم توی ماشین راجع بهش صحبت می کنیم ! و به سمت پله ها رفت ! شانون با اخم وسط اتاق ایستاده بود
(( و اگه نخوام باهات بیام !))
مایکرافت از پله ها پایین رفت :((باهوش تر از این حرف ها هستی !))
شانون سر تکان داد (( همیشه فکر می کردم آدم خوبیه !))
شرلوک از جایش بلند شد :(( خوب توی این موضوع باید تجدید نظر کنی !)) و به سمت پالتویش رفت و همزمان گفت
(( لبتاب و گوشیت نابود شده ،ازبین بردنش !به خاطر وجود اطلاعات احتمالی از هویتت اما یک چیزی هست که فکر کنم دوست داشته باشی پیش خودت باشه ))
از جیب داخلی پالتویش سه دفترچه ی یادداشت در آورد برای اولین بار لبخندی روی لب های دختر نشست :((اینها !))
شرلوک دفترچه را به او داد (( کمک زیادی کرد !))
مایکرافت پایین پله ها فریاد زد (( بهتره عجله کنی !))
شانون ادای او را در آورد ، شرلوک گفت (( منم یک چیزی بهش اضافه کردم ))
شانون دفترچه ی آخر که تا نصفه پر بود را باز کرد شماره ی تلفنی درست صفحه ی آخر آن نوشته شده بود (( این برای چیه ؟))
(( شماره ی منه ! میتونم برات استثنا قاءل شم که توی صف نمونی ))
شانون پرسید (( صف چی ؟))
(( صف افرادی که میان این جا ))
شانون ابرو بالا انداخت (( برای چی باید بخوام بیام اینجا ؟))
شرلوک متکبرانه به شانون نگاه کرد ((شاید دوست داشته باشی پروندتو قبول کنم ))
شانون به سمت پله ها رفت (( پرونده ی من تموم شده اقای هولمز ))
و سرش را برای جان تکان داد ، شرلوک طوری که برادرش نشنود زمزمه کرد (( تو دنبالش میری شانون ! و این بار امیدوارم باز نخوای تنها این کارو بکنی چون سری قبلی که نتیجه ی خوبی نداشت . پس میتونی این طور در نظر بگیری که من پیشاپیش پروندتو قبول می کنم!))شانون لحظاتی به شرلوک خیره ماند
(( شاااانون !))
صدای مایکرافت این بار تهدید آمیز بود
شانون زمزمه کرد ((قبوله اقای هولمز ))
((شرلوک !))
شانون زیر لب گفت ((شرلوک !))
و به سمت پله ها رفت ، حان در رابست و گفت (( واقعا برای چی اینو گفتی ؟ این ماجرا خطرناکه مخصوصا با دونستن ام ای سیکس ))
شرلوک به سمت ویالونش رفت و آن را برداشت (( دقیقا !حسابی حرص مایکرافت در میاد ))
و بار دیگر صدای ویالون در خانه طنین انداز شد
پایان
انتقادات و پیشنهاداتون رو با ما در میون بذارید:)